18 هفتگی اراد کوچلوی من
سلام پسر کوچلوی ما
امروز تصمیم گرفتم واست این وبلاگو درستذکنم که دفتر خاطراتی باشه واسه ما تا خاطره این روزای شیرینو از یاد نبریم عزیزم یه کم دیر بود واسه ساختن وبلاگ اما قبلش وقتشو نداشتم و هم اینکه اون اوایل دکترت منو کلی ترسوند و گفت که بارداری پوچه که بعد از ١٠ روز دوباره سونو کرد گفت که نه سالمه اما در معرض سقط کلی اون روزا رو گریه کردم روزای خیلی سختی بود همش میترسیدم یه بلایی سرت بیاد باباتم کلی نگران کرده بودم طفلک تا یه چیزی میگفتم میگفت بریم دکتر؟ الان دقیقا هفته ١٨ رو تموم کردی و وداری به نیمه های راه نزدیک میشی امروز ٣ روز بود تکوناتو احساس نمیکردم و کلی نگرانت شدم صبح زود رفتم پایین عمه سمیه رو بیدار کردم گفتم باید با من بیایی بریم بهداشت سر کوچه صدای قلبتو بشنوم زودی بیدار شد با هم رفتیم مرکز بهداشت یه خانوم مهربون هم زبون مامانت اونجا بود وام صدای قلب نازتو که داشت تاپ تاپ میکرد و گذاشت این دومین باری بود که میشنیدم اما این دفعه خیلی واضحتر از دفعه پیش عزیزم دوست دارم هر چه زودتر تابستون تموم شه پاییز بیاد واسه اومدنت لحظه شماری میکنم دوست دارم